ملودی عشق پارت اول

༺Mahsa ༻ ༺Mahsa ༻ ༺Mahsa ༻ · 1400/03/10 18:35 · خواندن 6 دقیقه

우리 엄만 매일 내게 말했어

مامانم همیشه بهم می گفت

언제나 남자 조심하라고

"همیشه حواست به پسرا باشه"

사랑은 마치 불장난 같아서

چون عشق مثل بازی با آتیش میمونه

다치니까 eh

آسیب میبینی

엄마 말이 꼭 맞을지도 몰라

شاید مامانم راست میگفت

널 보면 내 맘이 뜨겁게 달아올라

چون وقتی تورو میبینم قلبم داغ میشه

두려움보단 널 향한 끌림이

من به جای ترس از شما جذاب هستم

더 크니까 eh

بزرگتر، اگه

멈출 수 없는 이 떨림은

نمیتونم جلوی این لرزش رو بگیرم

On and on and on

ادامه ادامه ادامه داره

내 전부를 너란 세상에

میخوام توی دنیای تو

다 던지고 싶어

غرق بشم

Look at me, look at me now

نگام کن نگام کن حالا

이렇게 넌 날 애태우고 있잖아

تو داری اینجوری منو آتیش میزنی

끌 수 없어

نمیتونم خاموشش کنم

우리 사랑은 불장난

عشق ما مثل آتیش بازیه

Oh, oh, oh, oh

اوه اوه

My love is on fire

عشقم شعله ور شده

Now burn baby burn

حالا بسوز عزیزم بسوز

 

불장난

آتیش بازی

Oh, oh, oh, oh

اوه اوه

My love is on fire

عشقم شعله ور شده

So don't play with me boy

پس باهام بازی نکن پسر

불장난

آتیش بازی

Oh, no 난 이미 멀리 와버렸는걸

اوه نه من همین الان هم زیاده رویی کردم

어느새 이 모든 게 장난이 아닌 걸

یهویی دیدم هیچکدوم از اینا دیگه بازی نیست

사랑이란 빨간 불씨

عشق مثل یه آتیش قرمزه

불어라 바람 더 커져가는 불길

فوت ،باد اتیششو تند تر میکنه

이게 약인지 독인지 우리 엄마도 몰라

داروئه یا سم؟ حتی مامانمم نمیدونه

 

내 맘 도둑인데 왜 경찰도 몰라

یه دزد توی قلبمه ولی چرا مامانم خبر نداره؟

불 붙은 내 심장에 더 부어라 너란 기름

نفت روی قلب شعله ور شده ام بریز

Kiss him, will I diss him?

میبوسمش یا تحقیرش میکنم؟

I don't know, but I miss him

نمیدونم ولی دلم براش تنگ شده

중독을 넘어선 이 사랑은 crack

این یه اعتیاد قدیمیه این عشق ترک برداشه

내 심장의 색깔은 black

رنگ قلبم سیاه شده

멈출 수 없는 이 떨림은

نمیتونم جلوی این لرزش رو بگیرم

On and on and on

ادامه ادامه ادامه داره

내 전부를 너란 불길 속으로

میخوام توی راه اتیشی تو

던지고 싶어

تمام خودمو پرت کنم

Look at me, look at me now

نگام کن نگام کن حالا

이렇게 넌 날 애태우고 있잖아

تو داری اینجوری منو آتیش میزنی

끌 수 없어

نمیتونم خاموشش کنم

우리 사랑은 불장난

عشق ما مثل آتیش بازیه

 

Oh, oh, oh, oh

اوه اوه

My love is on fire

عشقم شعله ور شده

Now burn baby burn

حالا بسوز عزیزم بسوز

불장난

آتیش بازی

Oh, oh, oh, oh

اوه اوه

My love is on fire

عشقم شعله ور شده

So don't play with me boy

پس باهام بازی نکن پسر

불장난

آتیش بازی

걷잡을 수가 없는 걸

نمیتونم کنترلش کنم

너무나 빨리 퍼져 가는 이 불길

این مسیر آتشین داره همه جا پخش میشه

이런 날 멈추지 마

جلومو نگیر

이 사랑이 오늘 밤을 태워버리게 ooh

این عشق امشب وو را سوزاند

(بلک پینک)

سلام عزیزان منم مهسا

خب این پارت اولمونه شب تجاوز

امیدوارم خوشتون بیاد عاشقانه منحرف و کمی غمگینه 

رمزو برداشتم ولی جنبه داشته باشید و 12 سال به بالا بخونن اگه پایین 12 هستی و بخونی مطمعن باش خودت آسیب می بینی

 سالگی رزی (شب تجاوز) 

دیروقت بود داشتم از خستگی از حال میرفتم که یه پسر وارد رستوران شد خسته بودم ولی باید پول در میوردم به سختی بلند شدمو گفتم: سلام اقا چی میل دارید؟ 

پسره گفت: این پولت! 

گفتم: اما این خیلی زیاده پیتزا های ما اینقدر گرون نیستند مرد جوان! 

پسره گفت: کی گف من پیتزا می خوام من تورو میخوام! 

مات و مهبوت مونده بودم گفتم: من؟ 

گفت: اندام قشنگی داری! 

تازه فهمیده بودم میخواد بهم تجاوز کنه از ترس عقب می رفتم اونم هی جلو میومد به دیوار رستوران رسیدم از ترس روی زانوهام افتادم تا از سمت راست فرار کنم ولی دستمو گرفت و رو تخت خوابوندم هرچی تقلا کروم فایده ای نداشت جیغ میزدمو گریه می کردم می خواست لباسامو در بیاره که یه پسری وارد شدو گفت: خانم پارک؟ 

بعد توجهش به جیغ و ناله هایی که از اتاق رستوران میومد جلب شد و منو اون پسررو رو تخت دید و گفت: چی؟ 

و سریع به سمت پسره تاخت و به من گفت: برو یه جای امن من حساب این عوضیو می رسم از ترس یه ماهیتابه دستم بود و گریه می کردم اون شب پسره کلی کتک خورد زخماشو بستم رو به من کرد و گفت: اسمت چیه اسم من مارتینه! 

گفتم: منم رزیم و لبخندی کوتاه زدم از همون موقع انگار عاشقش شدم چند دقیقه استراحت کرد و بعد بلند شد فکر کردم می خواد بره هم ناراحت شدم هم کمی می ترسیدم که دیدم در رستورانو بست و گفت: میتونم امشبو اینجا بمونم؟ گفتم: حتما. و پتو و بالش براش اوردم. 

3 شب یک بارون عجیب و شدید گرفت و با صدای رعد و برق از خواب پریدم از ترس می لرزیدم قبلشم خواب مامانو بابامو میدیم به خاطر همین وحشت زده به نظر می رسیدم

مارتینم از خواب پرید دستای سردمو گرفتو گفت: خانم رزی آرام باشیدددد خانمممم!! 

مثل دیوونه ها بودم تند تند نفس نفس میزدم و اشک بی اختیار از گونم سرازیر می شد هنوز احساس می کردم شیش سال پیشه تو همون ماشین تو اون بارون همون کامیون همینجور می لرزیدم و می گفتم مامان بابا کجاییننننن و اشک ها دونه دونه روی پتوم می ریختن اون مسافرت لعنتی اون شب اون بارون لبخند مادرم وقتی بابا از مامان چایی خواست!

مارتین گفت: رزی آروممم باششش چیزییی شدههه؟؟؟؟  

گفتم: مامان بابا شب بارونی! 

می ترسیدم فکر کنه دیوونم ولی گفت: شب بارونی؟ 

گفتم: آره شیش سال پیش وقتی مردن و اشک از روی گونم روی دست مارتین ریخت(میا:چه رمانتیک و غم انگیز! مهسا:درسته 😓. میا: من همیشه درست میگم😊. مهسا: نه این اولین جمله درست توی زندگیت بود😑🙄دوستان میا وجیه منه بعدا معرفیش میکنم) 

شروع کردم تعریف کردن براش هر جمله ای که می گفتم اشکی از چشمم سرازیر می شد و از روی گونم می غلتید و بر روی پتو می افتاد. 

فلش بک 6 سال قبل↓

رفته بودیم مسافرت به پیشنهاد بابا اون موقع 10 سالم بود راه افتادیم 12 ساعت بعد دیگه تغریبا شب شده بود و بارون میومد من به قطره های بارون که روی شیشه می رقصیدند نگاه می کردم که بابا نگاهیی مهربانانه به مامان کرد ماشینو نگه داشت و گفت: کاترین یه لیوان چای به من میدی؟ 

کاترین: بفرما عزیزم! 

بابا چایی رو خورد و راه افتاد جاده تاریک و سُر بود تا اینکه یه کامیون به ماشینمون برخورد کرد کامیون بلند بود و راننده مارو ندید و ماشین به نرده ها خورد و از پرتگاه به پایین سٌر می خورد مانم جیغ می زد و گریه می کرد منم گریه می کردم جیغ می زدم و دست مامانمو گرفته بودم و بابام هم داد می زد و مامان و منو دو آغوش گرفته بود مامان و بابام مردن ولی نمیدونم چرا چرا من فقط من زنده موندم چرا اونا راحت شدنو من موندم؟؟؟؟؟