🖤عشق غرق در سیاهی🖤 p10
چشمای تو نقاشیه!
انقد آرومی، که قلبم میره دور از حاشیه
تو مثل دارویی برام! قد دریایی ولی حتی یه قطرت کافیه…
وقتی بهم میریزم…
سر موقع میرسی، منو مرتب میکنی
من خیلی برات میمیرم! خوبه که توام یه وقتایی برام تب میکنی…
حال دلم وصله به حال دلت، جون من جون خودت عوض نشو!
واسه دلم خوبه چون آب و گل…
عشقمون چه خوشگله کنار هم!
حال دلم وصله به حال دلت، جون من جون خودت عوض نشو!
واسه دلم خوبه چون آب و گل…
عشقمون چه خوشگله کنار هم!
تو رگام خونی واسه من، تشنه تو مثل بارونی
آخه همه جوره قشنگی هم با موهای مشکی هم موی رنگی
حال دلم وصله به حال دلت، جون من جون خودت عوض نشو!
تنظیم قطعه : مسعود جهانی
واسه دلم خوبه چون آب و گل…
عشقمون چه خوشگله کنار هم!
حال دلم وصله به حال دلت، جون من جون خودت عوض نشو!
واسه دلم خوبه چون آب و گل…
عشقمون چه خوشگله کنار هم!
آصف آریا
پارت 10 برو ادامه
رفتیم داخل یه مغلزه یه صندل سفید دخترانه بود که مشکی هم داشت مشکیش به شدت جذاب بود آدرین به همون صندل اشاره کرد و به زبون چینی لب زد: صندل مشکی کد 99 شماره 38👠
فروشنده رفت توی انبار و همون شماره و کد رو برام آورد
منم به چینی تشکر کردم و دولا شدم بندش یکم بستنش سخت بود دیدم آدرین جلوم زانو زد🧡 و بستش جلو فروشنده یکم خجالت زده شدم😅 صندل قشنگی بود ولی پاشنه بلندی داشت و رفتیم یه مغازه دیگه🍁
بعد از اینکه دو مغازه دیگه هم رفتیم یه صندل مشکی با پاشنه تقریبا کوتاه و نگین های مثلثی و بامزه خریدیم👡(صندل های خودم اینجوریه عکسشو آخر بار میزارم)
عصر ساعت 5 از زبون آدری♥
مرینت مدام به این طرف و اونطرف هجوم میبرد و وسایلو میورد و من کنار تابوت خاک شده پدر و مادرش یا بهتر بگم عمو و خالم می چیدم 💐
مرینت حال خوشی داشت امروز با هزار سختی آرومش کردم قانعش کردم که پدر و مادرش از ناراحتی اون خوشحال نمیشن😞
و الان با لبخندی که از ته دل بود وسایلو میورد ولی غم باز هم در چهره اش معلوم بود😢
5 و نیم بود مراسم شروع شد توی چین رسم بود با لباس محلی چهلم و چند جشن دیگه رو برگذار کنن👘
(از خودم در اوردم😅)
من یه لباس مشکی بلند مثل کیمونو پوشیده بودم که روش گل های سفید داشت و مارینت لباسی سفید که گل های سیاه داشت درست مثل یین یانگ☯️
همه اینجوری بودن مرد ها لباس سیاه و خانوما سفید مراسم جالبی بود🖤
(بازم از خود دراری😅)
مرینت طاقت نیورد روی قبر مامان و باباش گه کنار هم بود افتاد و گریه کرد و گریه کرد زانوزدم دستم رو روی شونش گذاشتم با گریه اش بغض توی گلوم گیر کرد و باعث سوزش گلوم شد لحظه ای بعد اشک جلوی دیدم رو تار کرد😭
همران مارینت بغضم ترکید سرم رو بر لباس سفیدش که عطر مارینت میدم تکیه دادم و همون بوی شکوفه های گیلاس قدیمی رو بو کشیدم 💮هر آدمی عطر خاصی داشت و این عطر مارینت من بود عطر شکوفه های گیلاس🌸
اشک هام روی لباسش ریخت و بی صدا همراه بغض مارینت گریه کردم نمیتونستم گریه هاشو تحمل کنم اشک هاش روی قبر مامان و باباش میریخت و هرلحظه صداش واضح تر به گوش میرسید 💧
دستمو از پشت دور کمرش گرفته بودم و به صدای گریش گوش میدادم و عطرش رو بو میکشیدم🌸
(لیریا:خیلی احساسی نشد؟ مریکت: تو که هنوز اینجایی برو پیش لیندا حالا که لیندا و مهسا خوابیدن این بیداره هوففففف. لیندا لیرییا و مهسا:😐)
بلاخره مراسم تموم شد روی یه نیمکت توی پارکی که اولین بار مادر و پدر مارینت آشنا شدن نشسته بودیم سرم رو روی شونه ی ملکه قلبم گذاشته بودم و غروب خورشید رو تماشا میکردم همه چیز و همجا با اون زیبا بود لحظه ای بعد بادی وزید و اقیانوس موهاش در هوا معلق شد.❣️
از زبان مری🖤
به شونه پادشاه زندگیم تکیه داده بودم و تنها چیزه که میدیدم غروبی بود که تمام زیباییش رو از اون گرفته بود بدون آدرین حتی غروب خورشید هم اینقدر زیبا نبود برای لحظه ای فکر کروم کسی نیست که به شونش تکیه بدم فکر کردم آدرین رفته🖤
تند تند نفس زدم و قلبم میخواست از جا کنده شه دیدم آدرین خودم دستشو رو شونم گذاشت مثل گنجشک آروم شدم واسه همینه که بهش میگم تنها دلیل زندگیم💖
یکسال بعد از زبان مری
چهل روز از سالگرد مامانو بابام گذشته بود پارسال همین موقع چهلم بود خوب یادمه....
امروز با آدرین از شرکت برگشتیم لباسامونو عوض کردیم و رفتم تو آشپزخونه تا پیتزای امریکایی درست کنم من و ادرین هردو عاشقش بودیم دیروز مواد رو خریده بودم واسش😋
داشتیم میخوردیم که یهو حالم بهم خورد و به سمت دسشویی هجوم بردم ادرین با تعجب و نگرانی دنبالم دوید🤮
صندل های مرینت
(مال خودمه)
وای خدا دوستان درست حدس زدید تا قسمت بعد بای