عاشق شدم پارت 13

Merinet1 · 10:55 1400/04/07

 

برو ادامه

از زبون مری

 
بعد چند وقت مرخص شدم و اومدیم خونه تا به دنیا اومدن بچه حدید 5 ماه مونده بود امروز من خیلی خسته شده بودم و یکم خوابیدم که کمی حالم بهتر شد. نگاهی کردم آدرین خونه نبود پس کجا رفته بود تلویزیون رو روشن کردمو یه فیلم دیدم که آدرین اومد خونه سلام کردم به سمتش رفتم و پرسیدم: کجا رفته بودی؟ 
 
بی درنگ جواب داد: واست یه سوپرایز دارم و گوشه درو باز کرد و یه قفس داد بهم باورم نمیشد توش یه سگ کوچولوی ناز بود خیلی خشگل و کوچولو بود روی زمین گذاشتمش و آروم در قفسش رو باز کردم بیرون اومد و دورم چرخزد کوچولو و ناز و شمالو بود آدرین جلوم زانو زد و گفت: مرینت با میاکو اشنا شدم یه خانم کوچولوی مهلبون و ریز خندید بغلش کردم چقدر نرم بود! 
 
 
 
شب از زرون مری
 
بعد شام رفتم تو تخت آدرینم اومد کنارم خوابیدو بعد مدتی روم خیمه زد صورتمو بوسید لباشو رو لبام گذاشت و لباسمو بالا کشید چون میخواستم بخوابم شورت و س. و. ت. ی. ن. م رو در اورده بودم و لباس خواب پوشیده بودم و حالا که ادرین لباس خوابمو در اورده بود لخت جلوش بودم. 
 
یکم سینه هامو مالوند و یکیشونو گاز زد بعد پهلو هام و شکمم رو ماساژ داد و به جای حساس رسید. 
 
لای پاهامو بازکرد و التش رو توم فرو کرد و آروم خودشو توم تکون دادومنم تند تند آه میکشیدم به خاطر اینکه حامله بودم دردزیادی داشت کم کم دردش بیشتر و بیشتر شد و بلاخره ارضا شدم ولی ادرین بازخودشو توم تکون میداد و سوزش و دردش بیشتر شده بود بلاخره ارضا شد. 
 
بعد مدتی نشستم و التش رو توی دهنم کردم و مکیدم(مریکت:🤮🤮🤮🤮🤮🤢) باز هم مکیدمو مکیدم بعد آدرین منو روی پشت خوابوند و احتیاطکرد که اتفاقی واسه بچم نیفته و به پشتم لیس زد (مهسا مریکت و لیرییا و لیندا:🤮🤮🤢🤢) زبون خیسشبا اونجام برخورد میکرد و باعث میشد بلرزم. 
 
دوباره منو برگردوند و آلتش رو توم فرو کرد و جیغ خفیفی کشیدم بالا و پایین و کمی جلو و عقب میکرد و منم آه و ناله های بلندی میکشیدم تا صبح چندین بار اینکارو کردیم و خیلی خوش گذشت... 
 
 
 
 
 
 
 
5 ماه بعد 
 
ادرین اون رو بزار اونجا نه بابا پیش کمد اهان خوبه همینجور به آدرین دستور میدادم که شکم درد سراغم اومد و روی زمین افتادم آدرین بغلم کرد و بردم بیمارستان درد داشتم خیلی زود رسیدیم وقت زایمان بود! 
 
ادرین منو روی تخت خوابوند دستی روی شکمم کشید بغدم کرد و لحظه ای بعد پرستار و دکترا تخت من رو به سمت اتاق زایمان کشوندن 
 
چند ساعت بعد از زبون ادرین
 
نگران مرینت بودم که خبر دادن بهم.... 
Bye