ماجراهای بازی های میراکلسی
سلام
دست پر اومدم با بازی های میراکلسی
این قسمت:جرعت یا حقیقت؟
میراکلس گیم تقدیم می کند!
این ماجرای بازی های ماست
بازی های هیجانیه ماست
تو هرکدوم یه اتفاق جالب
داستانمون با عشق می شه شروع
می رقصیم و می خندیم
شادی میکنیم
گاهی از خجالت آب میشیم
گاهی از شوق بالا می پریم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آلیا:خوشحالم که آدرینم واسه پیک نیک میاد
نینو:آره رفیق باید حستو بش بگی
مرینت:منننن؟بگم؟نههههه!
آلیا:اگه با زبون خوش سرت نمیشه مجبورم با بازی بهت بفهمونم دختر!
مرینت:بازی؟
آلیا: همین که شنیدی!
و آدرین از راه می رسد!
آدرین:سلام بچه ها!خوبین؟
آلیا:ممنون همه خوبن ام حالا که اومدی بیا بازی کنیم!
و سپس آلیا چشمکی به نینو می زنه!
نینو:آره منم میگم بازی کنیم امم چه بازی؟
آلیا:خب معلومه جرعت یا حقیقت!
خب شروع میکنیم از خودم!
نینو:آلیا جرعت یا حقیقت؟
آلیا:جرعت!
مرینت:خب امم ادیت بهش نشون بده!
آدرین:به کی؟
نینو:قضیه ادیت چیه؟
آلیا:مارینتتتتتتتتتتتتتتتت
مرینت:همین که گفتم وگرنه امم...باید کفشدوزک بلاگتو پاک کنی!
آلیا:باش!
و بعد گوشیشو بیرون اورد نینو شبیه یک خر شده بود! آلیا زود گوشی رو خاموش کرد و پا به فرار گذاشت!
و نینو دنبال او راه افتاد.
سپس نگاه مارینت و آدرین در هم گره خورد!
سپس مارینت گوجه شد و صورتش رو برگرداند!
بعد آلیا اومد و در حالی که نفس می زد گفت:خب نینو... جرعت.... یا حقیقت؟
نینو :امم حقیقت!
آلیا:قبل از من عاشق کی بودی؟
نینو:خب آخه به اینم میگن سواللللل؟
مرینت:چونه نزن نینو بگو دیگ اصن خودم میگما!
آدرین:تقلا نکن بگو نینو!
نینو:نگو مرینتتتتت باش من عاشق مرینت بودم!
آلیا:مرینتتتتتت؟ مرینت خودموننننن!
نینو: آره دیگ!
آلیا یکی زد پس کله نینو و گفت:آدرین تویی جرعت یا حقیقت؟
آدرین:جرعت!
آلیاخب امم مارینتو ببوس!
آدرین:وات؟
مارینت:هان؟؟؟؟؟
و سرش را لای زانوهایش قایم کرد!
آدرین هم دست مارینت رو بوسید اوه نه!!!
مرینت داشت از خجالت آب می شد!و آدرین سرخ شده بود!
نینو و آلیا هم ریز می خندیدن!
و بلاخره نوبت به مرینت رسید.
آلیا:مارینت جرعت یا حقیقت؟
مارینت:جرعت.
آلیا:کسی که عاشقشی رو ببوس!
مرینت:هاننننن؟ نه من حقیقتو انتخاب میکنم!
آلیا:کسی که عاشقشی کیه؟
مرینت:اههههه آلیاااااااااا!
آلیا:میگی یا بگم؟
مرینت:باشه اون اون........اون....آدرینههههه.
و سرخ شد و بالشی را که بهش تکیه داده بود توی سرش زد.
آدرین:منننننننننن؟
و سپس سرخ شد!
ادامه دارد.........