🏯شاهزاده ای در چین🏯

Merinet1 Merinet1 Merinet1 · 1400/02/30 16:31 · خواندن 2 دقیقه

پوستر

باورم نمیشد روزی عاشق بشم

باورم نمیشد عاشق تو بشم



پادشاه زندگیم
عشق حقیقیم

گیر کردیم
توی این سرنوشت گیر کردیم

ولی...

عشق ما جادویی است
قلبمون باهمدیگر است

ما تنها نخواهیم ماند
در این سرنوشت نخواهیم ماند

ما باهم دنیارو عوض میکنیم
و دنیا رو نجات می دیم


باورم نمیشد
روزی عاشق بشم
باورم نمیشد
عاشق تو بشم

ملکه قلبم
فرشته نازم

گیر کردیم
توی این سرنوشت گیر کردیم

ولی...

عشق ما شگفتی است
قلبمون کنار هم است

ما عقب نخواهیم ماند
ما جدا نخواهیم شد

ما باهم دنیارو عوض میکنیم
و دنیا رو نجات می دیم


باورم نمیشد
روزی عاشق بشم
باورم نمیشد
عاشق تو بشم

عشقم دوستت دارم




شاعر: خودم

 

سلام عشقا پارت جدید اوردم بشوتید ادامه

🎎👘🏯شاهزاده ای در جین پارت پنجم🏯👘🎎

 

 

همان موقع آدرین دو انگشتش را در چشم شیر فرو کرد و........ 

یهو افتادیم زیر زمین اومدیم بریم بالا که راه پله بسته شد ما توی یک تونل گیر کرده بودیم جلو و جلو تر رفتیم به نظر اونجا ورودیش بود شایدم خروجی تونل بود آدرین با یک سنگ تیز خاک ها. گیاهانی که روی خروجی رو بسته بودن پس زد و رو به من کرد و دستش رو دورکمرم حلقه کرد دوباره سرخ شدیم من رو بالا گذاشت و پرید بالا. 

ما توی جنگل بودیم؟ توی جنگل یه برج بلند بود آدرین به برج قدیمی و بلند اشاره کرد و گفت: اونجا چیه؟ شاید کسی توش زندگی کنه یا نشان یا نقشه ای باشه راستش من نمیدونم اینجا کجاست! 

دنبالش به سمت برج رفتم و گفتم: باشع. 

به سمت برج رفت ورودی نداشت ولی جایی سنگ های برج شکفته شده بود سنگ هاروو با کمک آدرین کنار زدیم دامنم رو بالا کشیدم و از راه پله ی سنگی بالا رفتیم آدرین داخل برج شد منم رفتم کنارش ایستادم انگار بیش از 50 ساله کسی اینجا نیومده علف های هرز دور برج رو پر کرده بود خونه پر از تار عنکبوت بود و صدای جیر جیر موش ها در دیوار به گوش میرسید و پرده ها پوسیده بود و سیب های روی میز گندیده بود و مگس ها دورش جمع شده بود و بوی بدی برج رو فرا گرفته بود آدرین جلو رفت و پاش به گویی برخورد کرو که توش رنگ های سیاه و بنفش به کار رفته بود گوی بزرگ بود و بنفش آدرین گوی براق را بلند کرد و گفت: چقدر سنگینه! 

و بعد خودش رو در گویی دید اما تا به خودش نگاه کرد............ 

 

اگه کامنت بزارین دفعه بعد بیشتره