خاطره من
یه روز خونه مامان جونم اینا بودیم من 6 سالم بود و مامانبزرگم سفره حضرت فاطمه داشت همه که رفتن من و دختر خالم و داداشم چشممون به شمع ها افتاد با کنجکاوی رو به بچه ها گفتم:اگه دسمال کاغذی به اتیش بخوره چی میشه امتحان کنیم؟
تاییدم کردن دستمالو برداشتم و زدم به شمع دیدم داره اتیش میگیره و
پرتش کردم رو فرش و جیع کشیدم دختر خالم که مارو دید پرید و دسمالو برداشت و دستش سوخت و ما کلی به خاطر این کنجکاوی پشیمون شدیم......