👘شاهزاده ای در چین پارت 4👘
باورم نمیشد روزی عاشق بشم
باورم نمیشد عاشق تو بشم
پادشاه زندگیم
عشق حقیقیم
گیر کردیم
توی این سرنوشت گیر کردیم
ولی...
عشق ما جادویی است
قلبمون باهمدیگر است
ما تنها نخواهیم ماند
در این سرنوشت نخواهیم ماند
ما باهم دنیارو عوض میکنیم
و دنیا رو نجات می دیم
باورم نمیشد
روزی عاشق بشم
باورم نمیشد
عاشق تو بشم
ملکه قلبم
فرشته نازم
گیر کردیم
توی این سرنوشت گیر کردیم
ولی...
عشق ما شگفتی است
قلبمون کنار هم است
ما عقب نخواهیم ماند
ما جدا نخواهیم شد
ما باهم دنیارو عوض میکنیم
و دنیا رو نجات می دیم
باورم نمیشد
روزی عاشق بشم
باورم نمیشد
عاشق تو بشم
عشقم دوستت دارم
شاعر خودم
خب برید ادامه آحرین پارت امروز بیده
🎎شاهزاده ای در چین 🎎
پارت 4
( در فکر مرینت )
مگه میشه؟ 🤔گنج اونم توی مجسمه شیر؟🤔 جادوی نهان؟😐
یعنی امکان داره چین از دستمون بره؟ 😨نه این یه افسانست آره گنجی وجود نداره؛ ولی گفته شده نور چشم شیر از یاقوت های سرخه و اگر نور به یاقوت بخوره نورش قرمز بازتاب میشه🤨 و این کمی واقعی بودنش رو ثابت می کنه🤔 و باید بفهمم آیا در کوه تونلی هست یا نه این ممکنه واسه ی من و خانوادم و مردممون خطرناک باشه.😨
(ادامه از زبان نویسنده^_^)
مرینت قبلا از مادرش شنیده بود که جادو وجود دارد.🎊
و مادربزرگ مرینت که هیچ وقت موفق نشد او را ببیند از جادویی خبر داشته. 🎇
مرینت میدونست که مادرش راست میگوید چون مرینت وقتی نوزادی کوچک بوده مریض بوده و مادر بزرگش اورا درمان میکند👶🏻 و وقتی این اتفاق میفتد نور دور مرینت کوچولو را فرا میگیرد🏯 و او در لحظه ای شناور می شود و بعد روی تخت میفتدو دیگر حالش خوب است اما مادربزرگش در 6 ماهگی او از دنیا می رود.
و این به مرینت ثابت می کند جادو وجود دارد🎆 ولی انسان های کمی ازش خبر دارند و با خودش تصمیم گرفت تاتوی قضیه رو در بیاره🤨.......
به خاطر همین دوباره بهانه ای جور می کند😊 و به داخل تونل می رود و شمشیرش را هم باخود می برد ⚔️⚔️ همونطور که آرام و شمشیر به دست راه می رفت که برخورد کرد به.....
یک پسری🍅........ باورش نمی شد آدرین بود🍅 و برای لحظه ای نگاهشان به هم گره خورد سپس🍅سرخ شدند و هردو همزمان گفتند: سلام.... و سرخ تر شدن.🍅
همان لحضه آدرین دستش رو به سمت مرینت برد و گفت: بلند شین شاهزاده خانم گفتم شاهزاده👧🏻... ببخشید شاهزاده خانم ولی شما اینجا بدون محافظ با این لباسا😐؟؟؟؟؟
شاهزاده خانم کمی دستپاچه شد و دست آدرین را با خجالت کشید😐 و پشت درختی رفت و گفت:🤦🏻♀️ می خواهم از چیزی سر در بیاورم شاید آن را باور نکنید😐 ولی آن جادو است و من می خواهم کشفش کنم همراه من می آیید🍅؟؟؟؟ و سپس قرمز شد....
آدرین تفکرانه به مرینت خیره شد 🤨سپس گفت: بله ولی قصر چی😐؟؟؟؟
مارینت گفت: نمیدونم🤦🏻♀️ الان میرم به لاویینیا میگم😶.
آدرین که کمی تعجب کرده بود گفت: چطوری میرید قصر نگهبان ها نباید شمارو ببینند🤔؟؟؟؟؟
مرینت گفت: نترس 🍅من یه راه خوب بلدم و به سمت ورودی تونل راه افتاد.
آدرین هم با کنجکاوی دنبال او به راه افتاد🤨.
به ورودی تونل که رسیدند مرینت علف هارو کنار زد و داخل رفت و به آدرین گفت: زود برمی گردم🍅
و آدرین گفت: منتظرتون می مونم شاهزاده خانم🍅
مرینت تند تند در تونل دوید👣
💃🏻و وقتی به ورودی رسید از ورودی بیرون آمد از پنجره داخل رفت و لاویینیا را صدا زد.
لاویینیا: بله شاهزاده مرینت؟؟؟؟
مرینت: بیاتو لطفا😊.
لاویینیا: بفرمایید.
سپس مرینت همه چیز را تعریف کرد😐 لاویینیا لحظه ای در فکر فرو رفت🤨 سپس گفت: باشه من این راز رو به کسی نمی گم☺️.
و مرینت راهی تونل شد و به قله رفت نزدیکای قله آدرین رو دید و با هم راه افتادند👘..............
بلاخره به قله رسیدن و به طرف مجسمه شیر رفتن🦁 توی جملات گفته بود باید کاری کنند تا به دهانه ی شیر فرستاده شوند🤔 و مرینت اول دستانش رو روی پا های شیر فشرد😐 ولی چیزی نشد سپس دم شیر را لمس🤨 و بعد گوش های شیر را نوازش کرد😕 ولی باز هم نشد همان موقع آدرین دو انگشتش را در چشم شیر فرو کرد و🤔........
خعلی به استیکر علاقه داروم
3 تا کامنت و 5 تا لایک می خوام تا پارت پنج رو بدم
فـــــــــــــعلا گلا