🌆شاهزاده ای در چین پارت 2🌆

Merinet1 Merinet1 Merinet1 · 1400/02/26 13:06 · خواندن 4 دقیقه

پوستر

باورم نمیشد روزی عاشق بشم

 

باورم نمیشد عاشق تو بشم

 

 

 

پادشاه زندگیم

عشق حقیقیم

 

گیر کردیم

توی این سرنوشت گیر کردیم

 

ولی... 

 

عشق ما جادویی است

قلبمون باهمدیگر است

 

ما تنها نخواهیم ماند

در این سرنوشت نخواهیم ماند

 

ما باهم دنیارو عوض میکنیم 

و دنیا رو نجات می دیم

 

 

باورم نمیشد 

روزی عاشق بشم

باورم نمیشد 

عاشق تو بشم

 

ملکه قلبم

فرشته نازم

 

گیر کردیم

توی این سرنوشت گیر کردیم

 

ولی... 

 

عشق ما شگفتی است

قلبمون کنار هم است

 

ما عقب نخواهیم ماند

ما جدا نخواهیم شد

 

ما باهم دنیارو عوض میکنیم 

و دنیا رو نجات می دیم

 

 

باورم نمیشد 

روزی عاشق بشم

باورم نمیشد 

عاشق تو بشم

 

عشقم دوستت دارم

شاعر: خودم

بخدا اولین شعرم بود

 

بپر

ادومه

 

 

 

🌅شاهزاده ای در چین 🌅

 

 

 

پارت دوم

 

 

 

اونها در قصر چین زندگی می‌کردند و شاهزاده خانوم مثل همیشه شاد و خوشحال بود تا اینکه متوجه یک جای تاریخی بسیار زیبا در چین شد اونجا یک کوه بود که زیرش یک آبشار بسیار زیبا بود روی کوه مجسمه هایی که از سنگ بودن و این مجسمه ها بزرگ بودند و شبیه به شیر شاهزاده خانوم از پدرش اجازه گرفت تا اونجا رو ببینه

 

ادامه از زبان مرینت

 

 

 

رفتم و اونجا رو دیدم جای قشنگی بود من پرنسسی جسور و زیرک بودم مثل پدرم و چون دیدم کسی اونجا نیست دامنم رو بالا بردم و آب آبشار پاهام رو نوازش می کرد و موهام توی باد می درخشید ندیمه ام یکم جلو تر مواظبم بود ولی من رو نمی دید واسه همین موهامون رو باز کردم نزدیکای غروب بود ولی محافظای زیادی داشتم که مواظبم بودن می خواستم از اونجا غروب رو تماشا کنم که از پشت بوته های انبوه تمشک صدایی اومد.........

 

 

 

ادامه از زبان آدرین🌠

 

وای امروز زیبا تر از روزای دیگه بود حس خوبی داشتم پدرم موفق شده بود و کاروان برای فردا آماده بود و پادشاه چین رو هم تسخیر کرده بود و حالا وضع تجارت بهتر بود بهتره هوایی بخورم همونطور که تمشک می خوردم چشمم به غروب خورشید خورد و می خوستم روی قله بشینم و تماشا کنم محو تماشای غروب خورشید بودم که دختری نظرم رو جلب کرد اشراف زاده بنظر میومد و نشسته بود و دامنش بالا بود و پاهاش زیر آب آبشار بودن و موهاشم باز کرده بود این چه دختری بود خیلی بی پروا و جسوره😲 (😂خب دخترا همینن دیگه والا) ولی مهربون بنظر میومد آهسته گفتم: س..... سلام... 

 

گفت: س.. س....... سلام ( الان لکنت نشانه ی عاشقی است یا نه؟) 

 

کنارش نشستم دامنش رو انداخت رو پاهاش خندم گرفت و خودشم خندش گرفت..( مرض؛ درد؛ زهر مار؛ ما داریم میمیریم اونا می خندن) نشسته بودیم که یکی از خدمتکاراش دیدمون بلند شد دستپاچه بود داشت خدمتکارشو می پیچوند که یکهووووووووو................. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاش به سنگ خورد لیز خورد و افتاد نزدیک بود بیفده پایین که گرفتم و افتاد رومن گوجه شدم🤦🏼‍♀🍅 

 

خودشم شد🍅

 

ندیمه اش از من تشکر کرد و گفت:.................. شاهزاده خانم باید بریم........ شاهزاده خانمممممم......... تعظیم کردم و گفتم: اوه ببخشید اممم.... نشناختم. گفت: ممنون تاجر آدرین.  

 

ادامه از زبان مرینت

 

 

 

 

 

چیییییی اون پسر بهترین تاجر بود پدر هامون دوست صمیمی بود و اونها برای جنگ هم غذا تامین می کردن اوه 

 

 

 

 

 

با ندیمه رفتیم خونه لباسم رو عوض کردم و روی یک صندلی نشسته بودم و فقط به اون آدرین فکر می کردم که ندیمه گفت: شاهزاده خانم مادرتون هستن. گفتم: بفرمایید مادر جان. ندیمه: بفرمایید ملکه هایده بفرمایید.  

 

 

 

از زبان نویسنده گل😉

 

 

 

 

 

هایده جلوی مرینت نشست و توی چشمانش نگاه کرد و گفت:.......... 

 

 

 

اتمـــــــــــــــــــــــــــــــــــام

 

 

 

 

 

 

 

گـــــــلا کامنـــــــــت بگذارید تا پارت بعد بای رلستی اون قلبو سیاه نمی کنی؟

 

 

 

مگه لـمانمو دوس نداری نه کامنت میزالی نه لایک آخه دلت میاد من بیچاله گلیه بوگولم آخه دلت میاد هی اسیتم موکونی...... 😭