🖤عشق غرق در سیاهی🖤 p9

Merinet1 Merinet1 Merinet1 · 1400/03/24 08:17 · خواندن 4 دقیقه

چشمای تو نقاشیه!

 

 

 

انقد آرومی، که قلبم میره دور از حاشیه

 

 

 

تو مثل دارویی برام! قد دریایی ولی حتی یه قطرت کافیه…

 

 

 

وقتی بهم میریزم…

 

 

 

سر موقع میرسی، منو مرتب میکنی

 

 

 

من خیلی برات میمیرم! خوبه که توام یه وقتایی برام تب میکنی…

 

 

 

 

 

 

 

حال دلم وصله به حال دلت، جون من جون خودت عوض نشو!

 

 

 

واسه دلم خوبه چون آب و گل…

 

 

 

عشقمون چه خوشگله کنار هم!

 

 

 

حال دلم وصله به حال دلت، جون من جون خودت عوض نشو!

 

 

 

 

 

 

 

واسه دلم خوبه چون آب و گل…

 

 

 

عشقمون چه خوشگله کنار هم!

 

 

 

تو رگام خونی واسه من، تشنه تو مثل بارونی

 

 

 

آخه همه جوره قشنگی هم با موهای مشکی هم موی رنگی

 

 

 

حال دلم وصله به حال دلت، جون من جون خودت عوض نشو!

 

 

 

 

 

 

 

تنظیم قطعه : مسعود جهانی

 

 

 

واسه دلم خوبه چون آب و گل…

 

 

 

عشقمون چه خوشگله کنار هم!

 

 

 

حال دلم وصله به حال دلت، جون من جون خودت عوض نشو!

 

 

 

واسه دلم خوبه چون آب و گل…

 

 

 

عشقمون چه خوشگله کنار هم!

 

 

 

آصف آریا

بفرما ادامه

 

🔪🖤 عشق غرق در سیاهی🖤🔪

روز چهلم از زبان مری🖊

امروز از صبح حال خوشی نداشتم آدرینم سعی میکرد درکم کنه و مدام با نوازش موهام یا بوسیدن پیشونیم آرومم میکرد 💕(لیرییا: چه لمانتیکه.مریکت:وای خدا بس کن دیگه لیرییا! از صب تا حالا پارت خودکشی مری رو میخونی و میگریی) با ماشین آدرین رفتیم فرودگاه تا بریم چین اخه بعد مرگ مامان و بابام اونجا تابشون رو خاک کردن🖤

اول رفتیم خونه عمو وانگ و توی اتاق مامان شابینگم چمدن هارو گذلشتیم و لباسامونو عوص کردیم و اومدیم تا توی شانگهای چرخی بزنیم بلاخره چینی رو یاد گرفتم به خاطر همین بهتر می تونستم توی شهر بگردم🏯

با آدرین رفتیم تدی پارک که معمولا نامزد ها یا زن شوهر ها میومدن پارک آروم و آرامش بخشی بود با آدرین روی یه نیمکت نشستید آدرین نگاهش یه چیزی افتاد برقی در چشمانش زد و سریع به سمت مغازه بستنی فروشی هجوم برد و دوتا آب هویج بستنی گرفت و باهم خوردیم. 😋

ولی من بازم حسرت مامان و بابلمو میخوردم آدرین برای خوشحالی من هرکاری میکرد و من اونو دوست داشتم اونم خوب میدونست که امروز حال خوشی ندارم😔

نمیدونم چرا ولی توی این پارک احساس میکروم یه نفر داره منو دید میزنه یا مراقبمه🤔

احساس بدی داشتم و کفشم یکم اذیتم میکرد چیزی نگدشت که آدرین متوجه کفشم شد دستمو گرفت و با مهربونی لب زد: بزیم برات کفش بخریم؟ تابستونه میتونیم یه صندل خشمل واست بخریم باشه عشقم؟ ♥

با لبخند گفتم: حتما. 😊

از شنیدن جوابم خوشحال شد و دستمو به سمت دسته ای از مغازه ها کشید با خوشحالی دنبالش رفتم و به تیشرت سیاهش نگاه میکردم🖤 حتی درد نبودن مامانم بابام و خیانت لوکا رو حس نمیکردم 💗فقط اونو میدیدم با موهای بلوند چشمای نعنایی همیشگی تیشرت مشکی و گردنبند زنجیری که توی تیشرتش قایمش کرده بود همون که روش حرف M هک شده بود💖 منم هنوز دستبند یین یانگی که روی حرف های AوM بود رو داشتم و توی دستم می درخشید❣️